
درحصار تلخ تنهایم کویر آرزوهایم انتظار ترنم باران را میکشد
ناگهان کوچه باغ خاطراتم مهمان ردپای اشکهایت شد بدون چتر
وندید غرش بی مهابای سکوتت را که آرامش تنهایی م را به یغما برد
در اسارت تردید رفتنت بودم که مرابه دفترچه خاطرات تلخت سپردی
وبا اتش حسرتت آنرا به آتش کشیدی .
یادم آمد اولین روز دیدارت که بر بال فرشته های آرزوی م نشستی
وتا اوج آسمان مهربانیم پرواز کردی وچقدر زیبا بر ساحل قلبم فرود آمدی
قسم ت دادم به خدا که ناخدایی مهربان باش که دلم دریایی است متلاطم
وتو زیر لب زمزمه کردی آرام باش دیوانه
ومن مثل آرامش شب برفی که ستاره سفید می شوند وبه مهمانی زمین می آیند آرام آرام بر دلم نشستی .
ویا مانند نعره آسمان از چند رنگی زمین که گاه بغض می کند وگاهی آرام آرام اشک میریزد.
تمام زندگی طوفانی ام مهمان بغض تردید است خوب من یاد داری نوازش نسیم صبح گاهی
درمرغزار باغ با هم بودن را آنروزها بوی پونه های وحشی و صدای زیبای آب سایه بیدهای مجنون
که گاه گاهی با انگشتان خورشید بازی می کرد و یادم آمد صدای تنهایی ات را
شب خاطرات با توبودن در کنار آوای جیر جیر ک ها کهگاه بی دلیل صدایشان قطع می شد و تو آرام
می گفتی انگار صدای پا می آید
نظرات شما عزیزان:
|