سلام
شعری بخوانید از یک دوست:
روزی تمام می شود
این لبخند ها و قرارها
آن گاه.....
*****
روز گرمی بود
با سیگاری سیاه
در امتداد ابرهای درهم
از کنار دیوارهای کثیف و
کارگران بی خیال و
کودکان پژمرده،
می گذشتم.
بادی معطر
مرا به راهی دیگر کشاند
روی سطح غبارگرفته ی زمین
ردپایی پر التهاب دیدم
آن را پیمودم
پشت درختان پربار و
شمشادهای خیس و
گل های نو شکفته
بانویی دیدم
پوشیده در ردایی بنفش
نافذ و لطیف و ناشناس،
*****
روزی تمام می شود
این لبخندها و قرارها
آن گاه
من می مانم و تو
و واژه های بی پایان
  

نظرات شما عزیزان:
|