
غمگین و سرمازده
خرقه ی دلتنگی بر دوش
زانوی سرگشتگی در بر
کنج قفسیِ بی نور
بی حوصله و خاموش ،طرح می زند
طرح پدرم در لباس مندرس هوش
مادرم زیر چادر پاره ی ذوق
لنگه کفش آدمیت برادرم
جامانده در شهر شعور و بلوغ
و عروسک عاطفه ی گمشده ی خواهرم
***********
پرنده ی دلم
غریبانه به یا’س معتاد است
به ریزش آرام و بی لرزش آوار شب
وهمه ی ابرهایی که خشکند و سِتروَن
وخدایی که هر روز گم می شود
********
گوش کن !
وزش وسوسه ی دیوی که خدا را
از قفس کوچک و بی نور دلم ، دزدید
گوش کن !
نظرات شما عزیزان:
|