نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دیدی دلم شكست

 

دیدی دلم شکست!

دیدی چینی اصل قلب خویش

سپردم به دستهای خواهشت

دیدی بی حواس!

پایت به سنگ خورد،افتاد بر زمین...شکست

دیدی چه بی صدا دلم شکست!

دیدی حدیث عشق و جنونت فسانه بود

دیدی عاشقانه هایت فقط یک ترانه بود

دیدی عشق پاک من برایت بهانه بود

و کلام نگاهم برایت چه بیگانه بود

عشق من


 دیدی کوهکن!

 دیدی به جای کوه غم ،تیشه ات قلب من نشانه گرفت

دیدی قایق عشقم ز دریای محبت کناره گرفت

کبوتر دلم هوای آشیانه گرفت

آسمان غم ابر ناله گرفت

دیدی ...عشقت حباب بود و در هوا شکست

دیدی دلم شکست

 

بی وفا!

بیهوده مکوش دلریزه های مرا جمع آوری کنی

مرا با دروغ های خود باز راضی کنی

که از چهره ام رفع دل آزاری کنی

با اعتمادم بازی کنی

دیدی دیوار صوتی هفت شهر عشق با ناله غم شکت

دیدی دلم شکست!


 

 دیدی.....نفهمیدی

عشق دلباختگیست

برای دلبر سوختگیست

با رنج و غم آمیختگیست

و در آخر با مرگ در آویختگیست 

دیدی صیاد

دیدی کبوتر جلد بام تو در گوشه قفس بال و پرش شکست

دیدی؟.......نه ندیدی

باور نمی کنم

چون هرگز راز دل نگفتمت

با دیده غمین فقط نگریستمت

شاید در سوگواری وفا گریستمت

من دگر آن عاشق همیشه نیستمت


 باد بی صفا!

دیدی کلبه چوبی اعتمادم با وزش خشک جور تو چه ناروا شکست

دیدی دلم شکست؟

دیدی زمن چه ماند؟

اشکی همیشگی

گلی تازه نشدنی

بی دلی باور نکردنی ،خاطره ای دست نیافتنی

دیدی سنگدل!

کوزه چشم من که چشمه ناب ترانه بود

با سنگ دلت برای همیشه شکست

دیدی دلم شکست؟

دیدی هرگز ترا نشناختم

همه چیز را در نرد عشق باختم

من که با تو رویاهای جوانی ساختم

شجاعانه بر لشگر رقیبان تاختم

دیدی شاه بیت غزلهای ناب من

شعر من پس از تو چه سرد شد

دشت سبز عشق چه زرد شد

سراسر دنیا حدیث درد شد

کودک روحم در آسیاب غم مرد شد

دیدی همبازی کودکی

در بازی قشنگ مهر

آخر تو جر زدی

بردی و جایزه ات یک عشق تازه بود

حال ببین در من .... بهار غروب کرده را

پاییز رسوب کرده را

زمستان خانه خریده را

تابستان مستانه رمیده را

بیا .....دلریزه های یاقوت گونه ام را بده

نمی توانی مثل قوری قدیمی مادربزرگ بندی بر آن زنی

ترسم که تیزی لبه هایش

دست نامهربان ترا چون خود زخمی کند

ای عشق حقیقی در ما طلوع کن

بگذار تا قلب پاک ما با نیشتر غم تو بسوزد و بسازد

و با جرعه های می ات مست کند

مست مست

و چون قطره ای ما را به اقیانوس تو برساند


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:7 | |







درد دل

در دلم به اندازه تمام کلماتی که حرف زده ام سکوت دارم
گاهی چه زیبا و آرام بخش است این سکوت
و گاهی چنان احساس خفقان می کنم که می خواهم با تمام وجودم از تهدل فقط فریاد بکشم
تا تو بودی سکوت معنا نداشت
غم معنا نداشت
همه شور بود و هیجان
لبهایم با کلمات غریبه شده اند
کلمات برای ساختن یک جمله کنار هم جا نمی گیرند
من همچنان در سکون و سکوت هستم
ولی
همانند پری که باد آن را به این سو و آن سو می برد در خلا سرگردانم
بی هیچ اراده ای
نه نیازی هست
نه شوری هست
نه امیدی
که بخواهم به آینده بنگرم
روزمرگی ها تمام زندگی را فرگرفته است
رقابت خورشید و ماه برای نمایان شدن روز به روز سخت تر می شود.
و هدف در این رقابت جای خود را گم کرده است
پس ناگزیرم که این سکون و سکوت را حفظ کنم
.


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:7 | |







سنــگ صــبور

گاهی که میام اینجا تا پست جدید بزنم با خودم فکر میکنم این پستم بزنم این دفعه راجبم

چه فکری میکنن کی چی میگه؟  با چه نظری میخونه اصلا میخونه یا میاد نگاهی میکنه میندازه !یا ....

کاری ندارم نمیدونم شایدم یه حسی گاهی تلخ مجبورم میکنه بیام اینجام! 

دل است دیگر.... گاهی میگیرد... باز امشب یه جوریم تلخم دلم گرفته .....

میدونی خیلی چیزا میخوام بنویسم خیلی ولی حیف ؛اینجا هم نمی تونم راحت و بی سانسور بنویسم

گاهی اوقات همه چی به سمتی پیش می ره که بر خلاف میل ماست.....

 شاید بهتره بگم اکثر اوقات ...  همیشه فکر می کنیم تقصیر ما بود که اینطور شد

ولی من فکر می کنم یه نیرویی پشت صحنه س که از قدرت ما خارجه....

هیچ آشنایی هم تصادفی نیست...  ولی  کاش ادما  هم دکمه ریست داشتن ....

دلم یه جور عمیق بچگی میخواهد ... بی خیالی میخواهد....

یه جایی خوندم ....  (همه چیز در همان لحظه ای به پایان می رسد که قدمهایمان باز می ایستد

 آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت عشق را از زندگی خویش بیرون کردی  عشق چنان است

که هر چه بیشتر  ارزانی داری، سرشارتر شود و هر گاه که آن را تنگ در مشت گیری،

 آسان تر از کف رود؛ پروازش ده تا که پایدار بماند  از روزهایت شتابان گذر مکن

زندگی مسابقه نیست زندگی یک سفر است و تو آن مسافری باش که

در هر گامش ترنم خوش لحظه ها جاریست)

میدانم جملات خوبی هستن ولی ما سختر از این حرفاییم ...

چون خودم شخصا به این چیزا گوشم بدهکار نیست!

خدایا احساس مي کنم زود عادت مي کنم و گاهي به اشتباه اسم آن را دوست داشتن مي گذارم .

خدايا مي دانم تمام لحظه هايم با توست، مي دانم تنها تويي که مرا فراموش نمي کني 

ومي دانم که اگر بارها فراموشت کنم  ناراحتت کنم و برنجانمت، باز مي گويي برگرد.

خدايا تو بگو چه کنم . تو نشانم بده راهي که بهترين است....    

 

جای من نیستی بدونی عاشقی چه دردی داره

وقتی قلب تو اسیره بازی های روزگاره

جای من نیستی بدونی ، بودنم برام عذابه

دلم از همه گرفته حال من خیلی خرابه

پـُـــر دردم

پـُـــر حـرفـم

پــُــر گریه ام از زمونه

ای خــدا دیدی چه آسون به یه عاشق گفت دیوونه

دلـم از هـمـه گـرفـتـه

مـرده حـسـم تـو وجـودم

این یه آرزوی تلخه کاشکی عاشقت نبودم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:0 | |







در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است

از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است

با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است

حضرت حافظ 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:48 | |







قوت جان

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است

کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است

شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است

تاب خوی بر عارضش بین کافتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است

من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است

اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است

آن که ناوک بر دل من زیر چشمی می‌زند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است

آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است

حضرت حافظ 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:47 | |







ای دل

زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی

روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی

روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی

مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی

گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است
که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی

یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی

آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دردآشامی

حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد
کام دشوار به دست آوری از خودکامی

حضرت حافظ 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:45 | |







شکیبایی

 ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

حضرت حافظ


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:44 | |







ماه مجلس

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسله آموز صد مدرس شد

به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد

خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد

لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد

چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد

ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

حضرت حافظ 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:43 | |







جفـای فـلـک

هرگـزم نـقـش تـــو از لوح دل و جان نــرود
هرگز از یــاد مـن آن سـرو خـرامـان نـــرود

از دِمـاغ مـن سرگـشـتـــــه خـیــــال دهـنـت
بـه جفـای فـلـک و غـصّـه‌ی دوران نـــرود

در ازل بـست دلـم بـا سـر زلفــت پـیــونـــد
تا ابـد سـر نـکـشد وز سـر پـیـمـان نــــرود

هـرچـه جز بارغمـت بر‌دل مسکیـن من‌است
بـرود از دل مـن ، وز دل مـن آن نــــــرود

آنچنان مهر تـو أم در دل و جـان جای گرفت
که اگـر سـر بـرود ، از دل و از جــان نــرود

گر رود از پـی خوبـان دل من مـعـذور است
درد دارد ، چـه کـنـد کــز پـی درمـان نــرود

هرکه خواهـد که چو حــافظ نشود سـرگردان
دل بـه خوبـان نـدهـد ، وز پـی آنـان نــرود

حضرت حافظ 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:40 | |







روز ازل

مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد

مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد

شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد

مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد

حضرت حافظ 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 1:37 | |







سکوت

میگن عشق از بین نمیره یا میمونه یا میشه نفرت!واسه من که تا حالا اینجور نبوده.یعنی تا حالا تبدیل به نفرت نشده.خیلی واسه من سواله که زن یا مردی که طلاق میگیرن چطور بعدش میتونن برن با یه نفر دیگه ازدواج کنن،زندگی کنن!یعنی زندگی قبلی رو کلا فراموش میکنن یا فقط نقش بازی میکنن که یادشون رفته.نمیدونم شاید اگه تو موقعیتش قرار بگیرم منم مثل اونا بشم شاید...

به هر حال هرچی که باشه وقتی یه عشقی بین دو نفر تموم میشه نباید حرمت بینشون از بین بره،نباید به هم دیگه بی احترامی کنن.به هر حال اون عشق واسه خودش یه ارزشی داره مقامی داره.عشق بینشون از بین رفته اشکالی نداره اما کارهای خوبی که واسه هم کردن و فراموش نکنن،نشن خوب دیروز!کاری نکنن که طرف مقابل فکر کنه سرشو کلاه گذاشتن بهش کلک زدن بازیش دادن فکر نکنه که با یه نفر بوده که فقط داشته نقش بازی میکرده؛نقش یه پسر خوب یه پسر عاشق یه پسر وفادار(یا دختر).

بعضی موقع ها به آدم خیلی فشار میاد به قدری که اگه یه لحظه کنترلشو از دست بده کارهایی میکنه که دیگه نمیشه جبران کرد.بعضی وقت ها آدم بخاطر بعضی حرفا ناراحت میشه،غصه میخوره،میسوزه،قلبش میشکنه؛وای از روزی که قلب آدما بشکنه!

الآن چند سالی هست که میگن آخر امسال(میلادی) دنیا نابود میشه.کاری ندارم درسته یا غلط اما اگه فقط 1% فقط 1% این حرف درست باشه کاش میشد این دم آخری یه کم با هم مهربون تر بودیم...

این عادت منه تا وقتی بهونه ای نباشه دستم به نوشتن نمیره.موقع عصبانیت تا جایی که بتونم حرف نمیزنم،کاری نمیکنم صبر میکنم تا یه خورده بگذره بعد که آروم شدم عکس العمل نشون بدم.بعضیا میگن زمونه نامرده،اشکال نداره،به حرمت همه لحظه های خوبی که با هم داشتیم(حتی اگه خیلی کم بودن)ساکت میشم،هیچی نمیگم.روزه سکوت میگیرم حالا تا کی نمیدونم!

از اینکه داری روز به روز بزرگ تر میشی میترسم...!

میان دست من و تو هزار فرسنگ است

                               غریب مانده دلم ، بی وفا دلم تنگ است

سراغ چشم ترم را چرا نمی گیری

                               مگر جنس دل نازک تو از سنگ است


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:24 | |







دکلمه های ماندگار

مثلا تو انگار نه انگار که یه روزی دل بستی

یه روزم همون دلو شکستی

دنبال چی بودی

دنبال همبازی دوران کودکیت

که اگه عروسکشو بهت نداد رهاش کنی و بزاری بری

و بهش بگی قهرم باهات

بعد اخمات بره تو هم

و یادت بره این همبازی

همونیه که شکلاتش رو با تو قسمت کرد.


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:24 | |







تو!

همین امروز قسم خوردم به هر چه دلدادگی است خواهم بود خواهم ماند خواهم خندید خواهم بخشید فقط .... "تــــــــــــــــــــــو بـــــــــــــــاش"...

ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ تو ﺁﺭﻭﻡ ﻣﻴﺸﻢ... ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻢ ﻣﻴﻜﻨﻲ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﻪ ﺁﺭﻭﻣﻢ ﻛﻨﻪ ...

گفتم دوستت دارم ، نگاهی به من کرد و گفت : چندتا ؟ دستام رو بالا آوردم و تمام انگشتهای دستمو نشونش دادم ... اما اون به کف دستام نگاه می کرد که خالی بود ...

خوابم نمی برد به همه چیز فکر کرده ام حتی تو و می دانم خوابی عزیزم و قبل از بسته شدن چشمات به همه چیز فکر کردی غیر از من...

گاهی آنقدر دلتنگ کسی میشوی، که اگر خودش بفهمد از نبودنش خجالت میکشد ...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:24 | |







دلم به درد آمده...

دلم به درد آمده از این زندگی،از این دنیا؛از دنیایی که در آن همه چیز مصنوعی شده است حتی عشق ورزیدن حتی عاشق شدن حتی زندگی کردن حتی لبخند زدن حتی...

دلم به درد آمده از دیدن دختر و پسر عاشقی که فکر می کنند عاشقند،کلی زجر می کشند که به هم برسند اما به محض رسیدن به هم همه چیز یادشان می رود و می شوند 2 غریبه!

دلم به درد آمده از دیدن دختر و پسری که بعد از تحمل کلی زجر و سختی برای رسیدن به هم به راحتی از هم جدا می شوند،انگار نه انگار که اتفاقی افتاده،بی خیاله بی خیال...!

ای خدا دلم به درد آمده،به که بگویم جز تو؟خدایا خودمانیم،چه دنیای بدی داری!در تعجبم دنیای تو که اینگونه نبود چطور شد که این شد؟؟حتما خودمان کردیم چون مطمئنم مشکل از تو نیست.الآن هم بگردیم چیزهای خوب پیدا می شود اما...!

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم                        تازه داشته باشد بیا گناه کنیم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:24 | |







اینقد دوست دارم...

من گریتو می بینم احساستو می فهمم،دستات تو دستامه من حالتو می فهمم،هم گریتو می شناسم وقتی که چشات بستس،دستات تو دستامه انگار دلت خستس؛

اینقد دوست دارم که حاضرم بمیرم تو یک لحظه بخندی غم چشماتو نبینم.اینقد دوست دارم که حاضرم نباشم،تو فکر و خیالم دل و دستاتو بگیرم؛

دستات که تو دستامه من حال خوشی دارم وقتی که تو اینجایی از عشق تو می بارم،دستات که تو دستامه حس تو رو می گیرم،مجنون نگات میشم بی عشق تو می میرم.


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:24 | |







یه امشب...

یه امشب جای من باش،جای اونی که چشماش به در خشک شد ولی عشقش نیومد؛ یه امشب همسفر باش مثل من در به در باش،جای اون که به دنیا پشت پا زد!

یه امشب مال من باش،مال مردی که دستاش به جز دست تو همراهی نداره،بذار یادت بیارم چه جوری بی قرارم دل من غیر تو راهی نداره...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:24 | |







نیستی...

چقـدر پـــیـراهـن هـای پـشت ویتـرین مغـازه هــا قشنـگنـد ...! تـو را کـه در آنهــا تـصـور میکنـم ، وسـوسـه ی خـــریدنشـان بـه سـرم مـیزنـد ؛ امــا ... میبیــنــی فـقـط مـانـده بــود  اینهــا نبـودنت را بـه رخـم بکشنــد ؛ کـه کشیدنــــد ...

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:24 | |







...

- لبخندی که بر لبانم نشسته است به اصرار عکاسان است و گرنه من کجا و سیب سرخ کجا...؟

- بوی نسیم عطرآگین می آید،شاید تو در مسیر باد ایستاده ای؟!

- دلتنگ کودکی ام ، یادش بخیر قهر می کردیم تا قیامت، و لحظه ای بعد، قیامت می شد...

- کاش همیشه در کودکی می ماندیم تا به جای دل هایمان سر زانوهایمان زخمی میشد!

- خدا را گفتم اگر سرنوشت را تو نوشته ای دیگر چرا دعا کنم؟خدا گفت: شاید نوشته باشم هرچه دعا کند...

- رویاهایم را امشب می گذارم دم در؛ بیچاره رفتگر...

- حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما قایق نداشت،دل باخته سفر بود همسفر نداشت.حکایت کسی است که زخم داشت و ننالید،مثل پرنده ای که دلش هوای آسمان داشت و در بند صیاد بود!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:24 | |







شاید یه اشتباه کوچولو ، شاید!

بیکار نشسته بود،حوصلش سر رفته بود از بس تنها مونده بود.فکری به سرش زد.آدمو آفرید تا از تنهایی در بیاد اما...!

ای کاش هیچوقت حوصلش سر نرفته بود،ای کاش...


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 3:24 | |







از آسمان انگورمی بارد

در شعر های تازه ام چیزی

مثل نگاهی یا صدایی هست

مثل نگاهی مبهم ومغشوش

یک رد پای آشنایی هست

این روزها عاشق تر از پیشم

می بارد از شعرم هم آغوشی

گاهی میان خواب وبیداری

گاهی عدم گاهی فراموشی

در این هوای گرم تابستان

بر واژه هایم برف می ریزد

گاهی دریغ ازواک یا واجی

گاهی تگرگ حرف می ریزد

آشوب از عمق وجودم باز

تانوک انگشتان نمایان است

این جا گره خورده ست کار دل

جنگی میان کفر وایمان است

حال وهوای سینه ام ابری است

از کفر گیسو نور می بارد

وقتی قنوت عشق می خوانم

از آسمان انگورمی بارد

سرمست از آیینه گردانی

در آستان دیدنت هستم

ای یار ای صهبای حیرانی

سرگرم آشامیدنت هستم 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:26 | |



صفحه قبل 1 ... 18 19 20 21 22 ... 57 صفحه بعد