نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





مرد دیگ

پشت این نقاب خنده

پشت این نگاه شاد

چهره خموش مرد دیگری است

مرد دیگری که سالهای سال

در سکوت زیسته

مرد دیگری که پشت این نقاب خنده

هر زمان به هر بهانه

با تمام قلب خود گریسته

مرد دیگری نشسته پشت این نگاه شاد

مرد دیگری که روی شانه های خسته اش

کوهی ... 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 9:20 | |







درد دارد

درد دارد

سرت به سنگی بخورد که ،

روزی........

آن را
بهسینه ات میزدی…..!!!! 

 



 


 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 9:11 | |







آوازه ی عشق

مرا ببوس

نه یک بار که هـــــزار بار…

بگذار آوازه ی عشقمان

چنان درشهر بپیچد

که روسیاه شوند

آنها که بر سر جدایی مان

شرط بسته اند...!




 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 9:4 | |







بی تو..

کوچه را دیدی ،

به وقت شب چه تنها میشود؟

بی تو..

از آن کوچه هم تنهاترم... 


 


 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:36 | |







درد دل با تو

از هرم دلم پیرهنم می سوزد

شیرازه ی اندام  تنم می سوزد

پیوند به گرمای جهنم زده ام

"من دست به هرچه می زنم " می سوزد

+

فریاد نشست سکوت بالا گرفت

بشکست دلی هبوط بالا گرفت

من سایه به سایه با خدا می رفتم

محرابٰ، دعا، قنوت بالا گرفت

+

امروزه فقط  شرط  تفاهم کافی ست

یک لحظه تماشای تبسم کافی ست

چشمان تو در طرح ترافیک نشسته

برگرد که میزان تراکم کافی ست


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:29 | |







دلسوخته

دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
 از جمع پراکنده ی رندان جهانم
 در صحنه ی بازیگری کهنه ی دنیا
 عشق است قمار من و بازیگر آنم
 با آنکه همه
 باخته در بازی عشقند
 بازنده ترین است در این جمع نشانم
 ای عشق از تو زهر است به جامم
 دل سوخت ،‌ تن سوخت ، ماندم من و نامم
 دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
 از جمع پراکنده ی رندان جهانم
 عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
 اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
 ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت
 بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
 من زنده از این جرمم و حاضر به مجازات
 مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
 باید که ببازم با درد بسازم
 در مذهب رندان این است نمازم
 عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
 اما چه کنم ، عاشق این کهنه قمارم
 من در به در عشقم و رسوای جهانم
 چون سایه به دنبال سر عشق روانم
 او کهنه حریف من و من کهنه حریفش
 سرگرم قماریم من و او ،‌ بر سر جانم
 باید که ببازم ، با درد بسازم
 در مذهب رندان ، این است نمازم
 عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
 اما چه کنم عاشق
 این کهنه قمارم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:24 | |







آشفته بازار اردلان سرافراز

دلم تنگ است
 دلم می سوزد از باغی که می سوزد
 نه دیداری
 نه بیداری
 نه دستی از سر یاری
 مرا آشفته می دارد
 چنین آشفته
 بازاری
 تمام عمر بستیم و شکستیم
 به جز بار پشیمانی نبستیم
 جوانی را سفر کردیم تا مرگ
 نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
 عجب آشفته بازاریست دنیا
 عجب بیهوده تکراریست دنیا
 میان آنچه باید باشد و نیست
 عجب فرسوده دیواریست دنیا
 چه رنجی از محبت
 ها کشیدیم
 برهنه پا به تیغستان دویدیم
 نگاهی آشنا در این همه چشم
 ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
 سبک باران ساحل ها ندیدند
 به دوسش خستگان باریست دنیا
 مرا درموج حسرت ها رها کرد
 عجب یار وفاداریست دنیا
 عجب خواب پریشانی ست دنیا
 عجب آشفته بازاریست
 دنیا
 عجب بیهوده تکراریست دنیا
 میان آنچه باید باشد و نیست
 عجب فرسوده دیواریست دنیا


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:20 | |







قصه ی شهر سکوت

روزی دل من که تهی بود و غریب
 از شهر سکوت به دیار تو رسید
 در شهر صدا که پر از زمزمه بود
 تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
 چشم تو
 مرا به شب خاطره برد
 در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
 در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
 دیوار سکوت به صدای تو شکست
 شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
 فریاد دلم به لبانم بنشست
 خورشید منی ،‌ منم آن بوته ی دشت
 من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
 دریای منی ، منم آن
 قایق خرد
 با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
 اکنون تو مرا همه شوری و صدا
 اکنون تو مرا همه نوری و امید
 در باغ دلم بنشین بار دگر
 ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:16 | |







عروسک - مترسک

می شد از بودن تو
 عالمی ترانه ساخت
 کهنآها رو تازه کرد
 از تو یک بهانه ساخت
 با تو می شد که صدام
 همه جا رو پر کنه
 تا قیامت اسم ما
 همه جا رو پر کنه
 اما خیلی دیر دونستم
 تو فقط عروسکی
 کور و کر بازیچه ی باد
 مثل یک بادبادکی
 دل سپردن به عروسک
 منو گم کرد تو خودم
 تو رو خیلی دیر شناختم
 وقتی که تمو شدم
 نه یک دست رفیق دستام
 نه شریک غم بودی
 واسه حس کردن دردام
 خیلی خیلی کم بودی
 توی شهر بی کسی هام
 تو رو از دور می دیدم
 با رسیدن به تو افسوس
 به تباهی رسیدم
 شهر بی عابر و خالی
 شهر تنهایی من بود
 لحظه ی شناختن تو
 لحظه ی تموم شدن بود
 مگه می شه از عروسک
 شعر
 عاشقونه ساخت
 عاشق چیزی که نیست شد
 روی دریا خونه ساخت


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:10 | |







کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟.....

سلام

شعری بخوانید از یک دوست:

روزی تمام می شود

این لبخند ها و قرارها

آن گاه.....

*****

روز گرمی بود

با سیگاری سیاه

در امتداد ابرهای درهم

از کنار دیوارهای کثیف و

کارگران بی خیال و

کودکان پژمرده،

می گذشتم.

بادی معطر

مرا به راهی دیگر کشاند

روی سطح غبارگرفته ی زمین

ردپایی پر التهاب دیدم

آن را پیمودم

پشت درختان پربار و

شمشادهای خیس و

گل های نو شکفته

بانویی دیدم

پوشیده در ردایی بنفش

نافذ و لطیف و ناشناس،

*****

روزی تمام می شود

این لبخندها و قرارها

آن گاه

 من می مانم و تو

و واژه های بی پایان




[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:4 | |







بخوان با من...

بخوان   با من که چنگ در چنگ دارند                    هزاران سیم وساز در چنگ دارند

بخوان بامن که چنگ درچنگ ما نیست                    بزن فریاد که این آهنگ ما نیست

بخوان  با من که کوک از غم   نباشیم                     سرود  مرده ی  عالم  نباشیم

بخوان   تا رقص برگ وباد   باقیست                       حدیث کوچه و فریاد باقیست

بخوان تاشعله ای در سینه ها هست                        فروغی خسته در آیینه ها هست

بخوان   شاید دل  دریا  بگیرد                                کویری از سرشکش خون بگیرد

بخوان تا لحظه ای آرام باشیم                                کویری شسته در باران باشیم

اگر چه دست ما از ساز خالیست                            بخوان در حنجره یک تار باقیست




[+] نوشته شده توسط тαηнα در 9:55 | |







رباعی

دلخوش به نگاه خسته ی فانوس است

هی ثانیه در ثانیه درکابوس است

من قایقی از غصه به دوشم دارم!

تنهایی من به حجم اقیانوس است!





[+] نوشته شده توسط тαηнα در 9:52 | |







مقدسترین عشق

بیا تا مقدسترین عشق دنیا را به همگان نشان دهیم.
بیا تا طعم شیرین ترین عشق دنیا را بچشیم.
بیا تا بهترین لحظه ها را در عشقمان مهیا کنیم.
بیا تا گرمی عشقمان را در قلبهایمان احساس کنیم
بیا تا عشقی یکدل و یکرنگ داشته باشیم.
بیا تا غروب غم انگیز عاشقان را با نشان دادن
 معنی واقعی عشقمان به همگان زیبا کنیم.
بیا تا فاصله عاشقان را با ثابت کردن معنای واقعی عشق را از بین ببریم
و فاصله بین عاشقان را کم اهمیت جلوه دهیم.
بیا تا ثابت کنیم ما می توانیم در میان تمام عاشقان برای همیشه عاشق بمانیم.
بیا تا در میان فصلهایمان فصل خزانی نداشته
 باشیم و تمام لحظه ها و فصلها بهاری بیش نباشد!
بیا تا شبهای با هم بودنمان را پر از ستاره کنیم.
حالا بیا که همدیگر را باور کرده ایم!



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 9:46 | |







غزلی برای تو


اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو

گفتم که یک غزل بنویسم برای تو

احساس می کنم که کمی پیرتر شدم

احساس می کنم که شدم مبتلای تو

برگرد و هر چقدر  دلت خواست بد بگو

دل می دهم دوباره به طعم صدای تو

از قول من بگو به دلت   نرم تر شود

بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!

دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :

یک آسمان ،  بهانه ی باران برای تو

ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم

رخصت بده نفس بکشم در هوای تو




[+] نوشته شده توسط тαηнα در 9:39 | |







زندگی دفتری از خاطره هاست .

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی شیرین-

خاطراتی مغشوش-

خاطراتی که زتلخی رگ جان میگسلد.

ما ز اقلیمی پاک-

که بهشتش نامند-

بچنین رهگذری آمده ایم.

گذری دنیانام-

که زنامش پیداست-

مایه پستی هاست.

ما ز اقلیم ازل-

ناشناسانه بدین دیر خراب آمده ایم

چو یکی تشنه بدیدار سراب آمده ایم


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:36 | |







Written by an African kid, amazing thought :

"When I born, I Black, When I grow up, I Black,
When I go in Sun, I Black, When I scared, I Black,
When I sick, I Black, And when I die, I still black...
And you White fellow,
When you born, you pink, When you grow up, you White,
When you go in Sun, you Red, When you cold, you blue,
When you scared, you yellow, When you sick, you Green,
And when you die, you Gray...
And you call me colored???.. ......."

 

این هم ترجمه شعر

 

 

 

 

اين شعر کانديداي شعر برگزيده سال 2005 شده.
توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره:

 

 

 

وقتي به دنيا ميام، سياهم، وقتي بزرگ ميشم، سياهم،
وقتي ميرم زير آفتاب، سياهم، وقتي مي ترسم، سياهم،
وقتي مريض ميشم، سياهم، وقتي مي ميرم، هنوزم سياهم...
و تو، آدم سفيد،

وقتی به دنیا میای ، صورتی ای ، وقتی بزرگ میشی ، سفیدی

وقتي ميري زير آفتاب، قرمزي، وقتي سردت ميشه، آبي اي،

وقتی می ترسی ، زردی ، وقتی مریض میشی ، سبزی و وقتی می میری، خاکستری ای و تو به من میگی رنگین پوست 

 



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:22 | |







نمیخواهم بمیرم

                                                     نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟

کجاباید صداسر داد ؟

در زیر کدامین آسمان ،

روی کدامین کوه ؟

که در ذرات هستی ره برد توفان این اندوه

که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد !

کجا باید صدا سر داد ؟

***

فضا خاموش و درگاه قضا دور است

زمین کر ، آسمان کور است

نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟

***

اگر زشت و اگر زیبا

اگر دون و اگر والا

من این دنیای فانی را

هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم .

***

به دوشم گر چه بار غم توانفرساست

وجودم گرچه گرد آلود سختی هاست

نمی خواهم از این جا دست بردارم !

تنم در تاروپود عشق انسان های خوب نازنین بسته ست .

دلم با صد هزاران رشته ، با این خلق

بااین مهر، بااین ماه

بااین خاک با این آب ...

پیوسته ست .

مراد از زنده ماندن ، امتداد خوردوخوابم نیست

توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست

هوای همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست

جهان بیمارو رنجور است .

دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست

اگر دردی زجانش برندارم ناجوانمردی ست .

***

نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسان ها بیاموزم

بمانم تا عدالت را برافرازم ، بیفروزم

خرد را ، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم

به پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانم

چه فردایی ، چه دنیایی !

جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است ...

نمی خواهم بمیرم ای خدا !

ای آسمان !

ای شب !

نمی خواهم

نمی خواهم

نمی خواهم

مگر زور است ؟

 

 فـــــــــــــــــــــــــــریــــــــــــــــــــــــدون مشیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــری اما باید مرد....زیباست....



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:19 | |







زهر شیرین

ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
 به غیر از زهر شیرینت نخوانم
تو زهری زهر گرم سینه
سوزی
تو ش یرینی که شور هستی از تست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو غم از تو مستی از تست
به آسانی مرا از من ربودی
درون کوره غم آزمودی
دلت آخر به سرگردانیم سوخت
 نگاهم را به زیبایی گشودی
بسی گفتند دل از عشق برگیر
که نیرمگ است و افسون است و جادوست
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است اما نوشداروست
 چه غم دارم که این زهر تب آلود
 تنم را در جدایی می گدازد
از آن شادم که هنگام درد
غمی شیرین دلم را می نوازد
اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانی است
وگر عمرم به ناکامی سرآید
ترا دارم که مرگم زندگی است


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:14 | |







درد دل

 

دلم گرفته ای خدا هوای گریه دارم

تو آسمون قلبم کلی گلایه دارم

آخ ای خدا این آخر قصه ام نیست

این دل من لایق شکستن نیست

والا خدا حرف نگفتم زیاده

قلب گرفتم بیحاله

ختم کلام ای آدما

یه آسمون ستاره

حرفای بی اراده

یه قلب پاره پاره

که دیگه نا نداره


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:7 | |







جدایی

گاهی جدایی ما آدم ها از یکدیگر ساده تر از آن است که فکرش را بکنیم . غاده شاعره توانمند سوری در شعری که در ادامه به آن اشاره خواهم داشت زنانه ترین بودن ها و با هم نبودن ها را به زیبایی تمام به تصویر می کشد .

خوب که به اطراف نگاه می کنیم می بینیم مدت هاست که از خیلی چیز ها و خیلی آدمهای دیگر جداییم بی آنکه بدانیم .

جدایی همین است

اینکه با تو باشم و با من باشی  و باهم نباشیم

جدایی همین است

اینکه یک خانه ما را در بر گیرد

اما یک ستاره ما را در خود جای ندهد

جدایی همین است

اینکه قلبم اتاقی باشد

خاموش کننده صداها با دیوارهای مضاعف

و تو آن را به چشم نبینی

جدایی همین است

اینکه در درون جسمت تورا جستجو کنم

وآوایت را در درون سخنانت جستجو کنم

و ضربان نبضت را در میان دستت جستجو کنم

جدایی همین است



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 8:7 | |



صفحه قبل 1 ... 17 18 19 20 21 ... 57 صفحه بعد