نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





گل يا پوچ...



بازي بود اما من نمي دانستم.
مشت وا كردم.
گل شد. بهار شد.
مشت وا كردي.
پوچ شد. پاييز شد.
بازي بود.
حالا دستهايم خالي خالي ست.



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 7:13 | |







اول به حرمت باران...

باران که توراهجا هجا می شکنند

آرام و یواش وبی صدا می شکنند

وقتی که همه چتربه سرمیگیرند

والله که حرمت تو را می شکنند!

    و...

افسوس نشد که دل به دریا بزنم

حرف ازغم وغصه های دنیا بزنم

تاخواستم ازدردبگویم بغضم...

یکبار نشد حرف دلم را بزنم

*
بازنده ی ازپیش که ماتش دیگر...

هی غصه ی دوران حیاتش دیگر...

هرجور که راحتید تابوت مرا...

قلبی که شکسته احتیاطش دیگر...



[+] نوشته شده توسط тαηнα در 7:2 | |







مــــیـدانــــــی ؟

مــــیـدانــــــی ؟

همه را امـــتــحــــان کــــــــــــــرده ام !

قرص خــــواب و مـسکن

روانـشـنــــاس

خــــنـــده هـای زورکــــی . . .

هـنـدزفـری تـوی گـوش و گــــریــه کـردن

ســــیـگــــــــــــــار و . . .

دوســتـــــــــــان جـــــدیــد. . .

دل من این حـــــــــرفـهـا حـــالـیـش نـمیشود !

آغــوشـتـــــــ را مـیـخـــــــــــواهـم . . .

بـــــــرگــــــرد . . .




[+] نوشته شده توسط тαηнα در 7:0 | |







تنها کمی

تنها کمی به خوبی افزایش یافت
تحقیق باغبان مناقصه
برای کشت حساسیت
در نزدیکی یک خانه بزرگ با گل
کشتی های کوچک فرار از زمستان
تحقیق مارینر کارشناسی ارشد
برای انجام کروز
در اقیانوسی از عشق

از ملاقات شما میل فوری
در هر دو صورت برای زندگی و یا برای تابستان
پاک کردن همه
از سر
تمایل فوری

من یک زن مهربان و گربه سانان
در شب من اندلس بدن
عشق باعث می شود من نوازش کن
من تابوها را نمی دانم
در صورتی که روح یک شاعر
و شما احساس خوبی در سر شما
اگر قلب شما کولی
من باید بگویم من تو را دوست دارم

از ملاقات شما میل فوری
در هر دو صورت برای زندگی و یا برای تابستان
پاک کردن همه
از سر
تمایل فوری


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:46 | |







تشنگی

تـــشنــگــــی بهــــــانـه بـــود

آبــــــــــــــــ را

با لیــــوان

" تـــــــو "

می خواسـتـــم....


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 6:18 | |







ای کاش می دانستی ...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

سکوت را فراموش می کردی

تمامی ذرات وجودت ، عشق را فریاد می کرد.

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

چشمهایم را می شستی

و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

نگاهت را تا ابد بر من می دوختی

تا من بر سکوت نگاه تو

رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم

ای کاش می دانستی...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

هرگز قلبم را نمی شکستی

گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

لحظه ای مرا نمی آزردی

که این غریبه ی تنها ، جز نگاه معصومت ، پنجره ای

و جز عشقت ، بهانه ای برای زیستن ندارد

ای کاش می دانستی...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

همه چیز را فدایم می کردی

همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای

و سال ها برایش گریسته ای

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی

غرورت را ...

قلبت را ...

حرفت را ...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

دوستم می داشتی

همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد

کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم

و مرا از این عذاب رها می کردی

ای کاش تمام اینها را می دانستی . . . 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 11:19 | |







تنها

ببار برایـــــــــــــــــــــ ــم....
تو که هزاران چشمه جوشان پشت مردمک هایت پنهان کرده ای....
ببار برایـــــــــــــــــــــ ــم....
اشک هایت همان آب حیاتیست که خضر نوشیدو هنوز در به در جاودانگیست...
ببار برایـــــــــــــــــــــ ــم....
سیلاب دردهایت را دوســـــ ♥ ـــت دارم. 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 11:5 | |







خستگی

خسته شدم

می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم

خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...

بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم

زخم پاهایم به من میخندند...

خسته شدم بس که تنها دویدم...

اشک گونه هایم را پاک کن

و بر پیشانیم بوسه بزن...

می خواهم با تو گریه کنم ...

خسته شدم بس که...

تنها گریه کردم...

می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم

و شانه هایت را ببوسم...

خسته شدم بس که تنها ایستادم 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 11:1 | |







تو را دوست می دارم ،

نمی دانم چرا ،

شاید این طبیعت ساده و بی آلایش من ،

حد و مرزی برای دوست داشتن نمی شناسد .

ولی سخت در این مکتوب فرو نشسته ام ،

چه کسی مرا دوست دارد؟

توبگوتــــــــــــوواقعامـــــــــــــرادوســـــــــــت داری ؟؟؟


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:54 | |







خواستن

بعضی وقتا که میگم خوبم !

کسی رو میخوام

که تو چشمام نگاه کنه

و منو محکم بغل کنه ؛

و بگه ،

میدونم خوب نیستی....

ولی بیاتوبغل من تا آروم بشی تادردات فراموشت بشه

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:50 | |







رســــم زمـــــونــــه

چه رَســــــــــــــم عَجیبی ستـــــــــــ ...

مَــــگهِ نَـــــــه !....

تو بی خَبـــــَــــر اَز مَن

و...

تَمـآم مَن درگیـــــــــــر ه تو... 

قسمتم از این جهان جز اشک و آه و غصه نیست
تا به کی باید در این دنیای غم آلوده زیست

ای که گفتی من اجابت می کنم هر بنده را
حال من از رنگ رخسارم مگر معلوم نیست؟

کلبه ی خندان من ،چندیست پر احزان شده
حزن این خانه ،ز صاحب خانه اش معلوم نیست؟

مَشک چشمانم تهی از اشک،مُردم ای خدااا
گر چه می دانم خوشی ،بر بنده ات مرسوم نیست!

این نصیحت بشنو از من،ای خدا ای ربّنا
عمر صبر ما دگر چون حضرت ایوب نیست

گر به جای بندگان بودی، احوالت چه بود؟
هااان!فکر آن سختی برای حضرتت مقدور نیست؟؟

می کند"تنها" سخن پایان ،اما ای دریغ
این غزل چون آتشی بر دردهایش بیش نیست

این شعر -شعر که نه فی البداهه- رو دیشب گفتم با کلی غم و ناراحتی.به هر حال آدم با خدا هم گاهی دعوا می کنه دیگه!!!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:43 | |







دل خوشم

من به یک احساس خالی دل خوشم
من به گل های خیالی دل خوشم

در کنار سفره اسطوره ها
من به یک ظرف سفالی دل خوشم

مثل اندوه کویر و بغض خاک
با خیال آبسالی دل خوشم

سر نهم بر بالش اندوه خویش
با همین افسرده حالی دل خوشم

در هجوم رنگ در فصل صدا
با بهار نقش قالی دل خوشم

آسمانم: حجم سرد یک قفس
با غم آسوده بالی دل خوشم

گرچه اهل این خیابان نیستم
با هوای این حوالی دل خوشم 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:38 | |







درک

دستانم شاید...

اما دلم نمی رود به نوشتن

این کلمات به هم دوخته شده کجا و

احساسات من کجا ...

این بار هم نخوانده مرا بفهم... 

نمی دانی بعدرفتنت چه میگذردبه من...!


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:31 | |







خاطرات

دلم
از مهر او
تار عشق می بافد
از شوق دیدارش
شعر
خواهم آویخت
مهربانترین نگاهش را
بر دیوار دل
گرمترین کلامش را
بر گوش جان
تا در زمستان فاصله
کور نماند اجاق خاطره 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:26 | |







تکـــــــــــــــــــــراری

شــــــایـد تـکـراری باشـــم …

امـــــــا شک نـــــکـــن ؛ تـکــرار نمیشــــــم !

تـــو چــه مــی دانـــی

حال و روز کســی را کـــه

دیـگـــــــــر ،

هیــــــچ نگاهــی

دلـــــش را نمی لــرزانــــد…

 

 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:18 | |







قــــــــــــــــهر

کاش میدانستی ،

قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بگویی:

بمـــــــان.!.

نه اینکه شانه بالا بندازی و بگویی :

هر جور راحتی....






 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 10:10 | |







دلـــــمـ

دلــــــم ؛

گـاهی میــگیــرد !

گـاهی میــسوزد !

و حتی گـاهی ،

گـاهی نــه _خِیــلی وقتـــها_

میـــشکند !

امــ ـا هنـــــوز می تَپــــد .... 

فـــــقط به یادتو ولــــــی بدان دارم ازدلتـــــــــــنگی میمــــــــــــیرم


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 9:39 | |







دیوانه

من دیوانه نیستم

فقط کمی تنهایم

همین!

چرا نگاه می کنی؟

تنها ندیده ای ؟

به من نخند...

توهم اگه مانندمن مجبورباشی کسی راکه تمام هستیت هست رانبینی

جان می دهی  


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 9:34 | |







شکستن

درونم غوغاست...

ساده می شکنم ،

با یک تلنگر کوچک

اینگونه نبودم...

" اما چند وقتیست اینگونه شدم "

"ازوقتی نیستی من خردوخمیرم فقط بدان بی تومیمیرم"

دوستت دارم 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 9:28 | |







این روزها !

این روزها !

همه واژه هایم را ،

در حراج زمستانی قلبم می فروشم !

خیلی از کلمه های بیات را ،

هنوز روی دست می برند… 


[+] نوشته شده توسط тαηнα در 9:24 | |



صفحه قبل 1 ... 16 17 18 19 20 ... 57 صفحه بعد