چیزی نیست غیر از حرفای نگفته حرفایی که مثل بغض می ترکن و .....ازارم میده .منم تنها خسته...از همه چی بریدم.....
همه خاطراتمو گذشته ها رو انداختم دور و گفتم :فراموش
یه چیزی ته دلم گفت:یادمه
بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 123
بازدید هفته : 372
بازدید ماه : 1134
بازدید کل : 47825
تعداد مطالب : 1130
تعداد نظرات : 110
تعداد آنلاین : 1
Alternative content
دلنوشته 4
سلام طولانی... اینها نتیجه تقدیر من نبود آغاز با تو بود تقصیر من نبود فکر نکن دلم برایت تنگ نمیشود فکر نکن نمیشود ببینمت یعنی نمیخواهم ببینمت...(مریم حیدرزاده) دلم برایت تنگ میشود به قلم سوگند از وقتی تو را ترسیم کردم دلم برایت تنگ است راستی از آن به بعد حتی یک بار هم ندیدمت قرار بود از عاشقی به بعد بیایی و بمانی عشق خیلی وقت است آمده اما چرا خبری از تو نیست؟ خط خطی هایم جای شعرها را گرفته تنهایی روزگارم را تنهایی پر کرده راستی بعد از عاشقی من حتی خودم را به ندیدن زدم تا فقط تو را ببینم منتی نیست اما من فکر میکردم در ازای این عشق تو بودنت را بدهی این تنهایی را که از سر و رویش یاد تو میبارد را دوست ندارم دلم تو را میخواهد اینکه در آغوشم باشی دنیا فراموشم شود من دلم تنهایی نمیخواهد من پیش خودم قرار گذاشتم دوستت داشته باشم اما یادم رفت این را هم در قرارم بگذارم که تو هم مرا دوست داشته باشی کاش میشد به گذشته برگشت گاهی حس میکنم با اینکه امیدوارم اما گاهی حس میکنم شاید قرار است هیچوقت نیایی و بالاخره این بینایی عمیق کار دستم بدهد و خیلی چیزها را به تو ترجیح بدهم شاید هم برای ساختن قصرطلایی تو آنقدر موفق باشم که تو به نظرم کم بیایی من از همه اینها میترسم وقتی بیا که اینها به سراغم نیامده باشند...
سلام فکر نکن به همین سادگی هاست میدانی چرا قهوه تلخ؟ برای اینکه تلخی نبودنت را از یادم ببرد باور کن زیبایی افکارم کم کم دارد نا امیدم میکند گاهی فکر میکنم تلاشم هرچقدر هم که زیاد باشد برای داشتن تو کافی نیست بگذریم با تو حرف های اینچنینی نمیشود زد یادت بیندازم برایت کدام آرزوهایم را کنار گذاشته ام؟ من تو فلاکس چایی دونفره مان زمین زیبای عباس آباد منظره شب هنگام شبمان نوت های تک به تک از اعماق غم بی نهایت عمیق آمده سیاوش قمیشی شانه من و سر تو صورت من و نوازش نگاه تو صدای تو و ریتم حرکات دستان تو پابرهنگی ما و سکوت باغ های سر راه شیطنت های تو و امیدواری من امشب دلم گرفته بود گفتم مرور کنیم با هم
سلام قدم قدم با تو عاشق شده ام منتظرت بوده ام برایت آرزو کرده ام چهره ات را نقاشی کرده که به دیوار نگاهم آویزان کرده ام من تو را تا بینهایت تا کوتاهی کلام تا عاشقانه ترین ترانه ها تا مرز عشق به خدا تا نخواستن هیچ چیز و هیچکس دوست دارم
سلام دلم گرفته این همه که منتظرت بودم فکر میکردم وقتی بیایی همه آسودگی دنیا به آغوشم سرآزیر خواهد شد ولی نمیدانم چرا هنوز کم و بیش که صدای قدم هایت را میشنوم دلم گرفته باور کن دوستت دارم ها اما ...اما... دلم گرفته میخواهی بیایی و تنهایی ام را پر کنی آمدن تو یعنی دیگر تنها نیستم یعنی شاید دیگر حتی شاعر نباشم از همین دلم گرفته فقط همین
سلام من خودم را به تو مدیونم نفرت پاییز را دستان تو پاک کرد و جای آن این عشق را گذاشت طاقچه ذوقم را عشق تو به هنر شعر آذین داد من تقدس یک انتظار طولانی را من عمق یک دوستی واقعی را من درک لحظه دل باختن را من اوج نیاز به مهربان بودن را من خودم را از تو آموختم
برای شب های برفی نمیشود برویم قدم بزنیممان صدها خاطره از عشقمان دارم برای گفتن،هزار نوشته رمز گذاری شده دارم ،که برای جواب دادن به هزار سوالت آماده شده ام،هزار تنه خشکیده درخت جلوی خانمان تلمبار کرده ام برای آتش گرم شومینه سردی زمستانمان ،هزار پای خسته نشدنی کنار گذاشته ام برای طی پاییز هامان ،هزار وسوسه در آغوشم پنهان کرده ام،هزار و هزار هزار دیگر که باید بیایی و حتی در خلوت هم در گوشت بگویم،من آنقدر که به جبرانش هزار سال بیایی و بمانی منتظرت مانده ام،منتظرم انتظارم را تمام کنی
تحمل این تنهایی...
قدم های تنها
آنهایی که می روند برای فرار از هیچ چیز
برای فرار از هیچ کس
قدم هایی که فقط در ذهن من میروند پاهای من جرات تحقق آرزوهایم را ندارند
من غمگینم
پاهای جراتت را قرض میخواهم
میدهی؟
سلام
این چه نشانه ای است؟
کار توست؟
این رنگ دلگیر حسادت چیست که به تابلو من پاشیدی؟
من به عکست هم حسادت باید بکنم؟
مگر تو نبودی آن روز صبح سوی نگاه نقاشی را به سمتم چرخاندی؟ پس چرا وقتی خواب بودم رنگ حسادت به بومم ریختی؟
دلم گرفته
من نمیتوانم در میان خواب هایم بیابمت
راستی رد پایت را در خانه خیالم دیدم
از آنجا چرا میگذشتی؟
ظلم است
به طول عشقم سوگند این که تو با من میکنی ظلم است!
سلام
دوستت دارم
طوری عاشقت شده ام که همه شاعران تاریخ باید عقل روی عقل قلم روی قلم بگذارند افسانه علاقه بی نهایتم را بنویسند
نه افسانه نیست
هست ولی واقعی است
من تو را دوست دارم
شب ها به امید روزی که در آن به انتظار شب هم آغوشیمان لحظه میشمارم میخوابم
دلم برایت تنگ شده
حتی واژه ها بد اخلاقی میکنند و روی کاغذ نمی آیند
من نمیدانم چرا برای اولین بار حس میکنم حرفی برای گفتن به تو ندارم
فکر میکردم چطور میشود یک شب با تو بودن را سپری کرد
چطور میشود تو باشی و من از کلماتی قلمبه و سلمبه و عصا قورت داده استفاده کنم
چطور میشود معنای ساده پر از آگاهی دوستت دارم را رها کنم و به واژه های نفهمیدنی پناه ببرم
من چه دلشوره ای دار...ادامه ...
باید محض شکستن این بشر لعنتی هم که شده گاهی برخی از اساسی ترین قوانینش را زیر پا بگذاریم!
از یک چراغ قرمز رد شویم
به راننده تاکسی نگوییم دست شما درد نکنه
حق تقدم را به دیگران ندهیم
یک روز وسط هفته سرکار نرویم
بیخودی با یک نفر جر و بحث کنیم
ما گاهی لازم است کاری بکنیم که به قانون بشر بر بخورد
تا یادمان بیاید این قوانین را ما نوشته ایم
ما میتواینم تغییرشان دهیم
فقط سر نهادن چاره نیست!
حادثه عبور نگاه تو از حوالی کوچه خیالم آب و هوای دنیایم را برای همیشه محکوم به عاشقی کرد
من نمیتوانستم به تو فکر نکنم و تو حتی نمیدانستی من کیستم
هنوز هم نمیدانی
من برای گفتن حتی یک دوستت دارم به تو حسرتی در دل دارم که هیچ آرزویی ندارم
من به جبران عبور نگاه تو سالهاست نگاهم را ساکن کوچه ای که از آن رد شدی کرده ام
یک ضربه کاری
نگاهت توانست
تمام غرورم را باختم
برای ابراز عشقم عجله ام با یک فاصله محسوس بر صبرم برتری یافته
نمیتوانم به تو نگویم چگونه حاضرم همین اول راه به تو سجده کنم
نمیتوانم برای لحظه ای که چشمانم حقارت توانستنشان را در مقابل ابراز علاقه ای که به تو دارم به گوش چشمانت فریاد خواهند کشید صبر کنم